“`html
رفلا ماریون روح شناس در مورد روح نتایج تحقیقاتش را به شکل زیر توضیح داده است :
1- روح مانند یک موجود واقعی وجود دارد و از بدن جداست.
2- روح قابلیتهایی دارد که هنوز علم نتوانسته آنها را شناسایی کند. روح میتواند ببیند، بشنود، فکر کند و با دنیای مادی در ارتباط باشد. اگر فکر کنیم که روح هیچ احساسی ندارد، در اشتباهیم.
3- روح انسان اثرات فیزیکی و قدرتهایی دارد.
4- روح میتواند از فاصله دور و بدون دخالت دیگران عمل کند.
5- در طبیعت یک عامل روانی و فعال وجود دارد که ما هنوز از ماهیت آن اطلاع نداریم.
6- بعد از مرگ، روح میتواند دوباره ظاهر شود و به اعتقاد ماریون، از مواد نامرئی تشکیل شده که چشمان ما نمیتوانند آنها را ببینند و دستهای ما نمیتوانند آنها را لمس کنند.
روح دارای نیرویی است که میتواند با استفاده از امواج، بر اشیاء از فاصله اثر بگذارد. روح یا ماده اصلی حیات، باعث به وجود آمدن زندگی در تمام موجودات میشود. این روح از عنصری بسیار لطیف تشکیل شده است که بسیار نرمتر از عناصر جسم مادی است و در اصل جوهر وجود انسان را شکل میدهد. این عنصر تنها عنصری است که از ذات الهی سرچشمه میگیرد و باعث حیات در تمام جانداران جهان میشود.
بعد از مرگ، جسم مادی تبدیل به ماده نمیشود و مرکز حیات و زندگی دائمی روح در بدن یا جسم اترال انسان قرار دارد و تا آخر عمر جسمی افراد در آن باقی میماند. این زندگی برای روح حالتی موقتی دارد و بعد از پایان حیات مادی، روح به عالمهای روحی سفر خواهد کرد. علم روح مقدم بر عالم طبیعی است.
و اما در مورد رنگ ارواح :
ارواح نیک دارای دوازده رنگ هستند و ارواح متعالی شش رنگ دارند. رنگ حق زرد و درخشان است.
ارواح نیک عبارتند از:
یک- رنگ خاکستری: این رنگ مربوط به ارواحی است که تازگی به ارواح نیک پیوستهاند و کمی ارتقا یافتهاند و هنوز اجازه ارتباط ندارند.
دو- رنگ قهوهای : این دسته از ارواح در حال ارتقا هستند و هنوز اجازه ارتباط ندارند.
سه- رنگ سرمهای : این ارواح نیروی بسیار ضعیفی دارند و میتوانند به طور موقت با افراد زمینی ارتباط برقرار کنند.
چهار- رنگ سبز تیره: این گروه به دو دسته تقسیم میشوند؛ یکی با انرژی کم که میتوانند ارتباط برقرار کنند و دیگری با انرژی بالا که اجازه ارتباط ندارند.
پنج- رنگ سبز روشن: این ارواح هالههای زرد رنگ دارند و معمولاً میتوانند در هنگام ارتباط در اطراف سر مدیوم این هالهها دیده شوند.
ششم- رنگ آبی روشن: این ارواح به ماده وابستگی ندارند و میتوانند ارتباط برقرار کنند، ولی به دلیل عدم وابستگی به ماده، ارتباط نمیگیرند.
هفتم- رنگ قرمز: این ارواح مدت طولانی در جهان وجود دارند و معمولاً به سطح زمین نمیآیند و ارتباط برقرار نمیکنند.
هشتم- رنگ بنفش: در وجود این ارواح کمی تیرگی وجود دارد و باید به تکامل برسند که بتوانند ارتباط برقرار کنند. این ارواح فقط میتوانند کارهای فیزیکی مانند جابجایی اشیاء را انجام دهند.
نهم- رنگ نارنجی: این رنگ نشان دهنده ارتقای درجات ارواح است و روح با این رنگ میتواند نیروی شفادهی مناسبی را از خود نشان دهد که توسط مدیوم ارائه میشود.
ده- رنگ صورتی: این ارواح انرژی زیادی دارند و قدرت مناسبی دارند و میتوانند مدیوم خود را بدون اینکه آسیبی ببیند، از محلی به محلی دیگر ببرند.
یازده-رنگ زرد: این روح ها…
“`
ارواح دارای قدرتهای زیادی هستند که میتوانند از انرژی خود برای انجام کارهای جالب استفاده کنند. به عنوان مثال، ارواح قادرند شخصی را برای مدتی از دید دیگران پنهان کنند یا حتی فردی دقیقا در همان مکان حضور داشته باشد اما دیده نشود. دوازده- رنگ سفید: این گونه از ارواح قوی هستند، اما تمایلی به استفاده از قدرتهای خود برای کارهای فیزیکی و نمایشی ندارند. بنابراین، آنها فقط به عنوان روحهای راهنما در جلسات حاضر میشوند و این جلسات را با قدرتهای خود اداره و هدایت میکنند.
ارواح شرور به رنگ سیاه یا ذغالی هستند، در حالی که ارواح خوب رنگی ندارند. ارواح متعالی به شش رنگ دیده میشوند: یک -رنگ زرشکی: این رنگ مخصوص ارواحی است که به تازگی به مقام متعالی رسیدهاند و نیروی شفادهی دارند و در مواقعی به یاری انسانها میآیند. این ارواح قادر به انجام کارهای زیادی هستند. دو- رنگ سبز یشمی: این رنگ مخصوص ارواح متکامل است که آخرین دورههای تکاملی خود را میگذرانند. سه- رنگ کرم: این گونه بسیار مهربان هستند و وجودشان سرشار از عشق است و میتوانند در هنگام ارتباط مدت زیادی بمانند. چهار- رنگ جگری: این رنگ بسیار شفاف و زیباست و آنقدر لطیف است که اجازه ارتباط با دنیای مادی را ندارد، زیرا اگر با مواد موجود در هوا و اکتوپلاسم مدیوم ترکیب شود، روح آسیب میبیند و رنگ خود را از دست میدهد. پنج- رنگ سبز چمنی خوشرنگ: این گونه ارواح برای هدایت بشر به زمین میآیند و آنها را هدایت میکنند و یا اینکه از طریق آنها کتاب مینویسند. ششم- رنگ نور: این گونه ارواح کاملا تکاملیافتهاند و فقط منتظرند که تکامل نهایی را بپذیرند و به منبع هستی بپیوندند.
مسأله روح، از قدیمترین زمانها و شاید از پیدایش انسان، توجه انسانها را به خود جلب کرده است. بر اساس مطالعاتی که در آثار اقوام بدوی انجام شده، تصاویر به جا مانده در غارها و سبکهای تدفین آنها نشان میدهد که اقوام مختلف حتی اگر وحشی بودند، به وجود چیزی پس از مرگ اعتقاد داشتند و کم و بیش برای انسانی که میمرد، روح یا چیزی شبیه به آن قائل بودند.
به مرور زمان و با پیشرفت انسان، این اعتقاد تقویت شد و بحث روح و معاد بیشتر مورد بررسی قرار گرفت. در تاریخ ظهور بشر، فکر درباره روح یا چیزهای مشابه، در ذهن انسان شکل گرفته، چرا که وقتی یک فرد ناگهان به زمین میافتاد، انسان دیگر از خود میپرسید چرا این فرد به این شکل درآمده و او الآن چه فرقی با من دارد؟ و همین فرق –بین زنده و مرده- او را به این اصل هدایت میکرد که چیزی وجود داشته و اکنون از آن مرده گرفته شده است و در نتیجه این اندیشه به سوالات عمیقتری منجر میشد. بعدها جوابهای بیشتری به ذهن او رسید که هنوز هم ادامه دارد.
مردم باستان برای این پدیده که بیوجودی منجر به مرگ میشود، تعبیر، تشبیهات و فرضیاتی ارائه داده بودند. به عنوان مثال، برخی از آنها روح را مثل وزش باد میدانستند که وجود دارد ولی دیده نمیشود و میتوان وجودش را حس کرد. همچنین روح را شبیه به هوا میدانستند. در قاره اروپا، زبان سانسکریت قدیمیترین زبان است و در این زبان برای روح و هوا یا باد، یک کلمه وجود دارد. به عبارتی، برای هر سه کلمه در زبان آلمانی یک کلمه مشترک به کار میرود.
در جاوه و میان اقوام قدیمی غرب استرالیا و همچنین در بین سرخپوستان آمریکای شمالی نیز وضعیت مشابهی وجود دارد، یعنی برای گفتن روح و هوا از یک کلمه استفاده میکنند. بنابراین، انسانهای قدیم روح را عین هوا یا چیزی شبیه به آن میدانستند.
در تمدنهای قدیم نیز این موضوع مشابه است و…
ما با این موضوع برخورد میکنیم. مثلاً یونانیها از یک کلمه که به معنی نفس کشیدن است، واژه “پسیک” را ساختهاند که به معنی روح است. از این کلمه، واژه “پیس کیکوس” گرفته شده که به معنی نفس یا روح میباشد و بعدها در زبانهای اروپایی به عنوان علم روانشناسی شناخته شده است. همچنین، ما به یک کلمه دیگر لاتینی میرسیم که “پنوتو” نام دارد و به معنی (هوا) است و به معنای (روح) نیز به کار رفته و در فلسفه، کلمه پنوتولوژی به معنای “علم روح” به وجود آمده است.
برای بیان اینکه روح و هوا در نظر قدیمیها چه ارتباطی داشتهاند، یک کلمه دیگر به کار میآید و آن کلمه “دریح” است که به معنی باد است. این کلمه از نظر تلفظ با روح ارتباط دارد و ریشه عربی دارد و به عربی وارد شده است. در مجموع، انسانهای اولیه با استفاده از فکر و تجربه خود دریافتند که جسم انسان یک عنصر مادی است، اما زندگی یک مسئله غیرمادی است که به نوعی شبیه باد است.
این تفکر انسان را به درک (روح) رهبری کرد و در این مرحله، مانند هر موضوع دیگری به تدریج درک عمیقتری پیدا کرد.
وجود روح از دیدگاه انسانهای اولیه
1- انسان از زمانهای دور متوجه شد که آنچه بدن را نگه میدارد و به آن عمر میبخشد، چیزی غیرمادی است و از آن نقطه، تعابیر و تشبیهات مختلفی را برای آن عنوان کرد.
2- او به این کشف قانع نشد و به تناسب پیشرفت فکری و درک خود، متوجه شد که هر آنچه که گرداننده بدن است، نام، شکل و مشخصات خاصی دارد، ابدی است و این فکر در ذهنش روشن شد. این موضوع به خاطر خوابها و رویاهایی بود که میدید و در بیداری آنها را نمیدید و او را وادار میکرد که به دنبال علت و منشاء آن بگردد. گاهی این فکر به ذهنش میرسید که ارتباط این خوابها با روحش است که در بدنش وجود دارد و جدا از آن است. او بین جدا شدن روح از جسم در دو وضعیت خواب و مرگ تمایز قائل میشد.
به بیان دیگر برای او روشن میشد که روح بدن مرده را ترک میکند، همانطور که در حالت خواب، روح به بدن باز میگردد، اما بعد از مرگ دیگر بازگشتی وجود ندارد. از همین جا، انسان اولیه با عقل و حکمتی که خداوند به او داده بود، به تدریج به بقای روح پی برد؛ او فهمید که روح با جسم هر فرد رابطه دارد و حتی پس از مرگ، ارواح در نزدیکی اجساد قرار دارند و گاهی روح هر فرد به مکانهایی مثل خانهاش سر میزند. بنابراین، بستگان فرد متوفی بعد از مرگ او وظیفه داشتند که در خانه را ببندند تا از ورود روح او جلوگیری نکنند. به این ترتیب، انسانهای اولیه نه تنها برای هر موجود زندهای روح قائل بودند و به پرستش روح پرداخته بودند،
بلکه به تدریج اعتقاد پیدا کردند که در دنیا هر چیزی که حرکت میکند و جنبشی دارد، روح دارد و عامل حرکت چیزهای بیجان نیز روح است. برای مثال، آنها میگفتند که درختها بعد از خشک شدن، دوباره سبز میشوند و این نشان دهنده بازگشت روح است. حتی حرکات برگها و شاخهها، چه به دلیل باد باشد و چه به دلیل دیگر، باز هم علتش روح است و رودخانهها که بین صخرهها به حرکت میآیند.
صریحترین بیان در مورد روح، آیهای است که بیان میکند: «یسألونک عن الروح، قل الروح من امر ربی». از ظاهر این آیه اینقدر مشخص است که روح یک امر خاص است که هیچکس از حقیقت و نوع آن اطلاع ندارد و تنها خداوند از آن آگاه است. اما گفته شده که این نتیجهگیری به این سادگی هم نیست، زیرا خداوند میفرماید که روح از امور خدایی است، یعنی مربوط به خداوند بزرگ است؛ اما در نهایت، در متن آیه عنوان نشده که انسانها حق ندارند به آن پی ببرند.»“`html
باید گفت که روح موضوعی است که همیشه برای انسانها یک امر رازآلود و ناشناخته باقی خواهد ماند. در قرآن کریم، بحثهای مفصلی درباره نفس وجود دارد که به شناخت روح مربوط میشود. وقتی صحبت از آدم میشود، خداوند میفرماید: «ونفخت فيه من روحي»، یعنی روح خدایی در انسانها دمیده شده و این روح باعث زندگی آنها است. پیامبر اسلام نیز بارها درباره عدالت روحانی و فراتر از حسهای ما صحبت کرده و فرموده است: «لی مع الله لا يحتملها ملك مقرب ولا نبي مرسل»، بدین معنا که پیامبر اشاره به عوالم خاصی دارد که انسانها از آن بیخبرند و این شامل عالم غیب و مشهود میشود. به همین شکل، معراج پیامبر که به آسمان صعود کرد و با خداوند ملاقات داشت نیز به عوالم معنوی و غیبی مربوط میشود که از درک انسانها فراتر است.
به هر حال، در قرآن و احادیث پیامبر (ص) و ائمه (ع) درباره روح، نفس، قیامت و عالم دیگر بسیار سخن گفته شده است. دلیلهای متقنی وجود دارد که نشان میدهد بیش از آنچه که میبینیم و احساس میکنیم، عوالم و چیزهای دیگری نیز وجود دارد. تنها لازم است یک دلیل که سه دلیل دیگر را نیز شامل میشود از یکی از پیشوایان دین نقل شود. او میگوید: به سه دلیل عالم دیگری وجود دارد و دنیا و مخلوقات آن فقط به همین عناصر حسی محدود نیستند.
دلیل اول، وجود عالم روحانیت است. اگر کسی از وابستگیهای مادی رها شود و وارد عوالم روحانی شود، این دلیل وجود عالم دیگر است. دلیل دوم خواب است؛ در خواب، انسان حوادثی را تجربه میکند، با دیگران ملاقات میکند و چیزهایی میبیند که در بیداری نمیتواند مشاهده کند، با این حال در رختخواب خود استراحت میکند. بنابراین، وجود عالمی غیر از عالم جسم باید پذیرفته شود. دلیل سوم نیز شامل دستیابی به علم و دانش است؛ یعنی درکها و افکار بدون وابستگی به امور مادی و دنیوی است.
مثلاً علمهایی که فرد به دست میآورد، نه غذاهایی هستند که شخص بخورد، نه چیزهایی که بتوان لمس یا دید. با این حال، فردی که در عالم خواب است، به همه این دانشها دست مییابد و بر اطلاعات خود میافزاید. همچنین در اسلام اعلام شده است که بدن چیز دیگری است و روح نیز چیز دیگری. این دو به هم مرتبطاند و در عین حال از یکدیگر جدا هستند. روح در بدن قرار دارد و وقتی زمان مرگ فرا میرسد، از آن جدا میشود. زمان مرگ هیچ شخصی جلو نمیرود و عقب نمیافتد. از نظر اسلام، روح انسان را ملک الموت یا عزرائیل در هنگام مرگ قبض میکند، یعنی این فرشته مأمور است که در زمان مرگ هر فرد، جانش را بگیرد و این سرنوشت از قبل تعیین شده است. روح راهنما و حرکتیدهنده افراد است:
دریا با امواج خروشان و متحرک خود روح دارد. به طور کلی، حرکت اجسام تنها زمانی اتفاق میافتد که روح در میان باشد. بعضی از افراد بر این باور بودند که اگر سنگی از کوه سقوط کند، این حرکت نیز نشانهای از وجود روح در آن است. آنها گاهی به فعالیتهای آتش فشان اشاره میکردند که وقتی فوران میکند، دود به آسمان میرود و مواد مذاب را پراکنده میکند و صداهایی تولید میکند که نشاندهنده روح کوه است.
حتی بیابانها نیز به عقیده آنها روح دارند و دلیل آنها حرکت شنها است که وقتی باد میوزد، این شنها به حرکت درمیآیند و این صداها را به عنوان صداهای ارواح بیابانها میدانستند.
اسلام و روح:
در اسلام نیز مباحث زیادی در مورد روح مطرح شده است. قرآن کریم بارها کلمه «روح» را به میان میآورد و درباره «نفس» صحبت میکند و اشارههای زیادی به عالم غیب، آخرت و جن دارد.
در مورد روح، هیچ راهی جز تسلیم وجود ندارد. درست است که بعد از مرگ، بدن انسان پوسیده و از بین میرود و تنها استخوانها باقی میماند، اما روح او تا ابد زنده است. بنابراین روح عنصری جاودانه است که میتوان با گرویدن به خدا و پیروی از تعالیم پیامبران و با نیکوکاری و پرهیز از بدیها، موجب صفا و شادی آن شد و پس از مرگ هم تا زمان قیامت زنده خواهد ماند.
“““html
به نظر میرسد که ارواح مراحل کمال دارند و در دنیایی غیر از دنیای مادی به رشد و ارتقاء میرسند. بنابراین یک مسلمان نباید پس از مرگ کسی او را به بدی یاد کند، حتی اگر آن فرد در زندگی شایسته نبوده باشد.
بیماریهای روح:
روح نیز مانند بدن میتواند دچار بیماری شود. بزرگان گفتهاند که روح دچار صفات منفی، اخلاق بد، بداندیشی، حسد، کینه، خشم و دیگر مشکلات روانی میشود که روح را خسته و آسیبپذیر میکند. برای درمان این بیماریها، باید از بدیها دوری کرد و به مردم خدمت نمود. همچنین اعتقاد قوی به دین و توسل به خداوند اهمیت دارد و در نهایت، بیاعتنایی به امور دنیوی میتواند یک فرد مؤمن و مسلمان را به سعادت برساند.
مرگ از دو دیدگاه:
مرگ یکی از بزرگترین واقعیتهای زندگی است که طرز تفکر مردم را در طول تاریخ به خود جذب کرده است. به طور کلی، دو دیدگاه اصلی درباره مرگ وجود دارد:
1- دیدگاه کسانی که مرگ را پایان زندگی انسان میدانند یا به خاطر غرقشدن در هوسها، تمام ارزشهای انسانی را نادیده گرفته و دنیا را معشوق خود قرار دادهاند. این دو دسته مرگ را ناگوار میدانند و از آن میترسند. برای آنها مرگ به معنای پایان همه چیز است.
2- دیدگاه دیگر، دیدگاه الهیون است که مرگ را پایان دفتر زندگی نمیداند، بلکه آن را به منزله غروبی از یک جهان و طلوعی در جهان دیگر میبیند. از این دیدگاه، مرگ برای دنیا به معنای پایان است اما برای جهان پس از دنیا به معنای تولد تازه به شمار میآید.
3- پیامبر اسلام (ص) فرمودند:
«شما برای بقا آفریده شدهاید نه برای نابودی و با مرگ تنها از یک عالم به عالم دیگر منتقل میشوید.»
روح از دیدگاه قرآن:
قرآن برای مرگ و قبض روح انسان تعبیری خاص را به کار برده است که نشاندهنده غیرمادی بودن روح است. قرآن در حدود بیست بار از کلمه «توفی» برای توصیف مرگ استفاده کرده و میگوید که خداوند یا فرشتگان او روح انسان را در زمان مرگ «توفی» میکنند.
توفی در لغت به معنای دریافت چیزی بدون نقصان است. وقتی گفته میشود که کسی تمام حق خود را توفی نموده، به این معنی است که او تمام حق خود را به طور کامل دریافت کرده است.
آیه: «و گفتند آیا پس از اینکه ما در زمین ناپدید شدیم دوباره آفریده خواهیم شد؟ حقیقت این است که آنها ملاقات پروردگار خود را انکار میکنند. بگو فرشته مرگ که بر شما گماشته شده، جان شما را هنگام مرگ میگیرد و سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده میشوید.»
آیا شما هم که مکالمات انسانها را در زمین میشنوید و بعد از آن با مأموران الهی صحبت میکنید، این مطلب را تایید نمیکنید؟ آیه فوق نیز بر این موضوع دلالت دارد.
حیات در عالم برزخ:
درک خصوصیات عالم برزخ برای کسانی که در این دنیا زندگی میکنند به طور کامل ممکن نیست. انسان تنها میتواند از واقعیتهایی آگاه باشد که در حدود زندگی او قرار دارد. زیرا جهان برزخ جنبه مادی ندارد و از جهات مختلفی با دنیای مادی تفاوت دارد. طبق دلایل عقلی و تعالیم منقول از پیشوایان اسلام، میدانیم که عالم برزخ از بسیاری از محدودیتهای دنیای مادی آزاد است و وسعت و عظمت خاصی دارد. در برخی از روایات، برای توضیح وسعت این عالم گفته شده که تمام زمین و آسمانها در برابر آن مثل یک حلقه در بیابان میباشد. همچنین، عالم برزخ مانند دنیای خارج نسبت به محیط محدود رحم تشبیه شده است. کسی که در چنین محیطی به سر میبرد، نمیتواند درک کاملی از جهان خارج و وسیع آن داشته باشد.
جهان در آستانه قیامت:
آنچه از آیات قرآن درباره قیامت فهمیده میشود این است که هنگامی که قیامت برپا میشود، تغییرات و تحولات بزرگی در کل جهان رخ میدهد و به فرمان خداوند، همه چیز دگرگون خواهد شد.
“““html
موجودات زنده در این جهان میمیرند. در این بین، تحولی بزرگ در آسمان و زمین رخ میدهد. با زلزلهای شدید، زمین و کوهها خرد و متلاشی میشوید و آسمان هم دچار تغییراتی میشود و این یک واقعه عظیم است. در این زمان، خورشید از هم میپیچد و ستارهها سقوط میکنند. کوهها مانند پشم زرد شده متلاشی میشوند و مانند گرد و غبار در هوا پراکنده میشوند.
سپس دوباره فرمان خداوند صادر میشود و همه مردم با قدرت خدا از دل خاک بیرون میآیند و در صحنه محشر، واقعهای بزرگ و شگفتانگیز را میبینند.
در آن روز، انسانهای نادرست میگویند: کجاست پناهگاه؟ اما هیچ پناهگاهی وجود ندارد. آن روز غیر از درگاه خدا هیچ مکانی برای آرامش نیست.
در صحنه محشر، افراد خوب و بد از چهره و ظاهرشان شناخته میشوند. افراد مؤمن نوری دارند که به خاطر ایمان و کارهای خوبشان به دست آوردهاند و الآن این نور چهرههایشان را روشن کرده است.
معاد جسمانی:
معاد به معنای بازگشت هر چیزی با تمام وجودش به خالقش است. بنابراین لازم است در قیامت، بدن با روح مرتبط شود و انسان با تمامی ابعاد وجودش در پیشگاه خداوند حاضر گردد. بنابراین، معاد تنها به معنای بازگشت روح به خالقش نیست، بلکه بدن نیز در این مسیر و بازگشت با روح همراه است و این همان معنای جسمانی بودن معاد است که اعتقاد به آن از نظر تعالیم اسلامی ضروری است.
در آیات مختلف قرآن به برخاستن انسانها از قبرها و سخن گفتن اعضای آنها اشاره شده که همه نشاندهنده جسمانی بودن معاد است. از جمله در سوره یس آیه ۵۱ میفرماید: «و در صور دمیده میشود و آنگاه آنها از قبرهایشان بهسوی پروردگارشان میشتابند.» همچنین در توصیف نعمتهای بهشتی وجود غذا و ازدواج و مانند آن ذکر شده که نشاندهنده وجود لذات مادی همراه با لذات روحانی است. همچنین در مورد عذابهای جهنم نیز چنین است.
براساس احادیث متعددی که نه قابل انکارند و نه محل تردید، پیشوایان اسلام فرمودهاند که خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از بدنها خلق کرده و به این معنا که وقتی حضرت آدم خلق شد، همه فرزندان او حاضر بودند و خداوند آنها را خطاب قرار داد و فرمود: آیا من خدای شما نیستم؟ و همه آنها گفتند: چرا تو خدای ما هستی. منظور از این بدنها، بدنهای ذرهای کوچک مشابه همین بدنها است و بنابراین منظور از خلقت ارواح قبل از بدنها، همان بدنهای کوچک «عالم ذر» میباشد. انسان در همان عالم ارواح، یعنی در آن مدت دو هزار سال، همه علوم حقیقی را که امروز بهصورت فطرت و عقل در او جلوه میکند، یاد گرفته و با انتخابی که داشته، توانسته است راه حق و باطل را انتخاب کند و برخی از افراد غیر شیعه و منحرف از راه راست بودهاند.
یکی از علما و نویسندگان بزرگ نقل میکند: شبی خواب از سرم پرید و با اینکه بسیار خسته بودم هر چه میکردم خوابم نمیبرد. لذا از رختخواب بیرون آمدم و به اتاق کتابخانهام رفتم و تصادفاً کتابهایی که درباره روح و تحقیق درباره حقیقت و آثار و صفات آن داشتم را مرتب کرده بودم تا درباره مسائل روح بیشتر تحقیق کنم. ناگهان صدایی شبیه صدای تعدادی گنجشک که به جان هم بیفتند، بیرون اتاق توجه من را جلب کرد. بنابراین از اتاق بیرون آمدم. هوا بسیار تاریک بود اما روی ایوان بزرگ منزل ما حدود چهل یا پنج شیء نورانی شبیه به جرقههای آتش، این طرف و آن طرف میرفتند و یقیناً صدایی که به گوشم میرسید از همینها بود.
من اول فکر کردم خیالاتی شدم یا خواب میبینم، بنابراین مقداری چشمم را مالیدم و کمی خودم را تکان دادم و مطمئن شدم که نه خوابم رفته و نه خیالی میکنم. بنابراین مدتی کنار ایوان نشسته و به این اشیاء نورانی نگاه میکردم. در این بین، همسرم که دیده بود من مدتی از اتاق بیرون رفتهام و چون مقداری هم کسالت داشتم در پی من حرکت کرده بود، من که به این اشیاء مبهوت شده بودم و ناگهان او را در کنار خود دیدم، از جا پریدم و به او گفتم: ببین تو هم آنچه را که من میبینم مشاهده میکنی یا نه؟ او گفت: راستش این اشیاء نورانی چیست که در اینجا پراکندهاند؟ در این بین یکی از آن اشیاء نورانی به سمت همسرم آمد و او هم بیاختیار دهانش را باز کرد و آن شیء نورانی را بلعید و باقی اشیاء نورانی هم از نظر ما محو شدند.
من به همسرم رو کردم و گفتم: آن را چرا بلعیدی؟ گفت: من چیزی متوجه نشدم، فقط خمیازهام گرفت. وقتی خمیازه کشیدم و چشمم را روی هم گذاشتم و باز کردم احساس کردم که هوای دهانم معطر و خنک شده ولی آن را طبیعی تصور مینمودم.
من که آن شب و شبهای قبل و بعد از آن مشغول مطالعه بودم…
“`
من در شرایطی بودم که از یک سو، همسرم چهار ماهه حامله بود و از سوی دیگر، موضوع روح جنین در این مدت ذهنم را حسابی مشغول کرده بود. میدانستم که « جنین » پس از چهار ماه، روح را در بدنش میگیرد. به خودم گفتم: نکند این تابش نورانی که میبینم، روح جنینی باشد که باید حالا در بدن همسرم بیفتد؟
این موضوع چند روزی ذهنم را درگیر کرده بود و هرگاه با دانشمندان « علم الروح » صحبت میکردم، چیزی از آن نمیفهمیدند. اما آنچه من حدس میزدم، آنها هم احتمال میدادند. تا اینکه بعد از چهارماه، شبی در خواب دیدم که همان نورهای تابان دوباره در حیاط منزل ما جمع شدهاند و صداهای عجیبی بوجود آوردهاند، اما این بار آنها را به شکل انسانهای کوچکی میبینم و صدایشان را متوجه میشوم.
آنها به هم میگفتند: الآن حامد به جمع ما برمیگردد و از این موضوع خوشحال بودند. من دوستی به نام حامد داشتم که در یک تصادف رانندگی فوت کرده بود، این جمله باعث ترسم شد و از خواب پریدم. وقتی بیدار شدم، متوجه شدم همسرم خواب ناله میکند و ناگهان خودم میبینم که همان نور از دهان همسرم که خواب بود بیرون میآید و به سمت حیاط میرود. وقتی با وحشت به سمت حیاط دویدم، چیزی پیدا نکردم. در این بین، همسرم بیدار شده و درد زایمان را حس میکرد، در حالی که هنوز یک ماه به زایمانش باقی بود. ما فوراً او را به بیمارستان بردیم و او همان شب با ناراحتی فراوان وضع حمل کرد، اما فرزند پسرش مرده به دنیا آمد. من از آنچه که دیدم، به وجود عالم دیگری برای ارواح یقین پیدا کردم، زیرا هیچ توضیح یا توجیهی برای آنچه دیدم نمیتوانستم پیدا کنم.
در گوشه باغ
یک روز در باغ یکی از دانشمندان و صاحبنظران علم روح نشسته بودم و درباره روح و چگونگی تجسم آن صحبت میکردیم. ناگهان آن دانشمند به گوشهای از باغ اشاره کرد و گفت: به آنجا نگاه کن. من به آن طرف نگاه کردم اما چیزی ندیدم. به او گفتم: من چیزی نمیبینم. او از جا برخاست و پشت من ایستاد و دستانش را بر روی چشمانم گذاشت و گفت: وقتی دستانم را بردارم، بدون پلک زدن به همان نقطه نگاه کن تا ببینم آیا میتوانی ارواح آنجا را ببینی یا نه؟
وقتی او دستانش را از چشمم برداشت و به آن سمت نگاه کردم، دیدم سه نفر با ویژگیهایی که توصیف میکنم، دور هم نشستهاند. صورتهایشان بسیار زیبا بود اما نمیشد فهمید که لباس بر تن دارند یا خیر? آنها مانند بخار آب رقیق بودند که اشیاء پشت سرشان کاملاً قابل دیدن بودند. حرکاتشان نشان میداد که با هم صحبت میکنند، هرچند صدایشان را نمیشنیدم. به همسایهام که همچنان پشت سرم ایستاده بود گفتم: من اینها را با این ویژگیها میبینم، آیا ممکن است صدایشان را هم بشنوم؟ او گفت: همانطور که نشستهای، پلک نزن و صورتت را برنگردان و چشمت را از آنها برندار تا شاید بتوانند صدایشان را به تو برسانند. من همین کار را کردم و بعد از چند لحظه دیدم که آنها کمکم مانند ابر سیاهی شدند که دیگر نمیتوانستم آنها را ببینم و صداهایشان که ابتدا آرام بود، به تدریج واضحتر شد و من توانستم گفتوگوهای آنها را درباره مسائل علمی عمیق بشنوم.
در اینجا بسیار هیجانزده شدم و از آن دانشمند پرسیدم آیا میتوانم از آنها عکس بگیرم یا نه؟ او گفت: بله، میتوانی، اما اگر چشمت را از آنها برداری، نمیدانم دوباره میتوانم آنها را برای تو ظاهر کنم. به او گفتم: آنها را شما ظاهر کردهاید؟ او پاسخ داد: بله، آنها به خواست من به این شکل ظاهر شدهاند. دوربین را برداشتم و یک عکس رنگی از آنها گرفتم، اما وقتی عکسی گرفتم به دلیل عادت به دوربین نگاه کردم و دیگر آنها را ندیدم.
عالم عجیبی از ارواح
جوانی به نام محمد شوشتری که پدر و مادرش در تهران زندگی میکنند، در یک تصادف رانندگی از دنیا رفته و جریانات عجیبی از زندگیاش پس از مرگ را برای یکی از دوستانش تعریف میکند. دوستی که از شخصیتهای معروف علم و دانش است، میگوید: همان روزی که محمد تصادف کرده بود و من نمیدانستم او مرده است، شب او را در خواب دیدم که به سرعت به سمت من میآید و با…
“`html
خوشحالی کامل میگوید من مردهام.
من میخواهم هر شب چند دقیقه درباره جریانات بعد از مرگم برای تو بگویم، آیا حاضری به آنها گوش بدهی؟ این برایت خیلی آموزنده است. من گفتم بسیار خوب، شروع کن. او گفت اینطور که نمیشود، بیا با هم به ویلایی که همین امروز به من دادهاند برویم و آنجا بنشینیم.
دو نفری به راه افتادیم و به یک باغ بزرگ رسیدیم. در باغ از طلا و نقره و جواهرات ساخته شده بود. او با اشاره و ارادهای، بدون اینکه دستش را دراز کند و در را باز کند، مثل وقتی که یک انسان میخواهد دستش را بلند کند، به یکباره در باغ را باز کرد و ما وارد باغ شدیم و مستقیم به سمت قصر وسط باغ رفتیم. حالا خصوصیات این باغ را نمیگویم چون او در حین روایت خود، خصوصیات باغ را هم تاحدی بیان خواهد کرد.
این قصر اتاقهای زیادی داشت. اما در وسط این اتاقها، تالار بزرگی وجود داشت که صدها مبل مخملی نرم در اطرافش گذاشته بودند. من و او در گوشهای از این تالار پهلوی یکدیگر نشستیم. او حس کرده بود که من جذب زیبایی باغ و قصر شدهام و ممکن است به سخنانش گوش نکنم. بنابراین به من گفت: اگر میتونی تمام حواست رو به من بدی، من قصهام را شروع میکنم. گفتم: بسیار خوب، این کار را میکنم. بنابراین با دقت به مطالب او گوش دادم و آنها را به ذهن خود سپردم و وقتی بیدار شدم، فوری آنها را نوشتم و حالا به شما میدهم.
او گفت: اول از همه به شما بگویم که راحتترین مرگها برای کسی که به دنیا دلبستگی ندارد و تزکیه نفس کرده است، مرگ ناگهانی و دفعی است. زیرا وقتی تصادف کردم، اصلاً متوجه نشدم که مردهام. فقط وقتی که چشمم به بدنم افتاد و دیدم که فرمان ماشین به سینهام فشار آورده و قلبم را له کرده، متوجه شدم که مردهام.
در این بین، دقیقاً نمیدانم این همان لحظهای بود که تصادف کردم یا بعد از آن، چون موضوع به قدری سریع بود که متوجه نشدم. دیدم جوان خوشقيافهای دست مرا گرفته و به سوی چیزی میبرد. به او سلام کردم و او با تبسم پاسخ دوستانهای به من داد و گفت: نترس، من به تو از هر کس مهربانترم زیرا تو دوست دوستان و ارباب من هستی. گفتم: دوستان و ارباب شما چه کسانی هستند؟ گفت: من خدمتگزار خاندان پیامبر اسلام هستم و دوستان من هم همانها هستند. من آمدهام شما را به خدمت آنها ببرم، آنها به من گفتهاند که شما میآیید و من به استقبال شما آمدهام. گفتم: اسم شما چیست؟ آن جوان گفت: اسم من «ملک الموت» است.
من به او گفتم: در دنیا شما را طور دیگری معرفی کردهاند. اهل منبر میگفتند که شما با مردم خیلی با خشونت و سنگدلی رفتار میکنید، ولی من اکنون از شما اینهمه مهربانی و محبت میبینم.
حضرت ملک الموت با چشمهای بسیار زیبا و درشت و پلکهای بلند و صورت نورانی و بسیار باوقار نگاهی محبتآمیز به من کرد و با حیا بیان کرد: راست میگویی، بعضی از ما گاهی مجبوریم که با دشمنان شما شیعیان و کسانی که خیلی دنیاپرستاند به قدری خشونت کنیم، آنها این را میگویند. اما خداوند متعال در من و گروهی که من در آنها هستم هیچگونه غضب بیجا و سبعیتی که از صفات حیوانی است قرار نداده، بلکه ما هم مانند حضرت جبرئیل افتخار خدمتگزاری به اهل بیت عصمت و طهارت را داریم و مطیع آنها هستیم. آنها هر صفت خوبی که داشته باشند، ما هم باید به همان صفت متصف باشیم و آنها دارای خلق عظیم و مهربانی کاملی هستند.
در اینجا از خواب بیدار شدم و تمام مطالب را که آقای شوشتری برایم گفته بود یادداشت کردم. زیرا نمیدانستم که او فوت شده و ترسان به خانهاش رفتم که متأسفانه تازه خبر فوت او به خانوادهاش رسیده بود و آنها فوقالعاده ناراحت بودند. فردای آن روز آنچه را که او به من گفته بود با احادیث اسلامی و چند کتاب دیگر مقایسه کردم و دیدم مطالب او کاملاً با آنها مطابقت دارد. ضمناً چون او به من وعده کرده بود که تا ده شب این برنامه را ادامه دهد، بعد متوجه شدم که خواب من هم صادقه بوده زیرا من که نمیدانستم او فوت شده، حالا همینطور بود.
یعنی اعاده روح یک قانون بزرگ الهی است که تمام مخلوقات به پاداش یا جزای اعمال خود میرسند.
تجدید حیات در این دنیا محدود است و در نهایت ارواح پاک باید در عوالم بالاتر زندگی کنند. ما نمیتوانیم از روح مراقبت کنیم مگر اینکه با روشهای آن آشنا شویم.
رعایت کردن کلمهای از مراسم عبادت و دین میآید. معنی آن مواظبت بر چیزی بودن و همچنین احترام گذاشتن به چیزی است، این تعریف از مراقبت از روح تعریفی است که کسی که به چیزی کم خرسند شده، دارد و با مراقبت فروتنانه سروکار دارد، نه درمان اعجازآمیز. اما تعریف محتاطانه من اشاره به عملی در این زمینه دارد.
“`
نگرش ما به چگونگی برخورد با خود و دیگران اهمیت دارد. مراقبت از روح ما در واقع یک روش متفاوت برای نگریستن به زندگی روزمره و یافتن خوشبختی است. هدف ما این نیست که تنها بر روی مشکلات تمرکز کنیم.
نکته اول در مورد مراقبت از روح این است که هدف ما حل کردن مشکلات نیست. نمیخواهیم زندگیای بدون مشکل بسازیم. بلکه ما به دنبال شناخت خود و ارزشگذاری بر روی روح خود هستیم. این موضوع بیشتر شبیه یک دعوت است تا درمان. ما میخواهیم زندگیای غنی و معنادار بسازیم و برای این کار باید کمی به دور و بر خود نگاه کنیم. به همین خاطر، نیاز داریم تا کمی از مشغولیات ذهنی خود فاصله بگیریم تا بتوانیم بهتر به زندگی روح خود توجه کنیم. بسیاری اوقات، ما آنقدر در مشکلات و چالشهای روزمره غرق شدهایم که نمیتوانیم با دقت به آن نگاه کنیم.
با فاصله گرفتن، میتوانیم نیروهای مختلفی که موجب شکلگیری زندگی روح ما میشوند را بهتر ببینیم. وقتی به این جنبهها توجه میکنیم، به پیچیدگی وجود خود پی میبریم. معمولاً ما این پیچیدگیها را زمانی احساس میکنیم که با هزاران افسوس و مشکل روبرو هستیم و نمیتوانیم به درستی راهحلی پیدا کنیم.
اگر بهتر با روح خود آشنا شویم، شاید برای مواجهه با چالشهای زندگی آمادهتر باشیم. من often به این نتیجه میرسم که وقتی کسی درباره مشکل یا نگرانیاش صحبت میکند، او تنها به دنبال حل یک معضل دردناک است و معمولاً به متخصص مراجعه میکند. اما آنچه واقعاً مییابد، شناختی از پیچیدگیهای زندگی انسانی است که بار دیگر در آن غرق شده است. خیلی از ما زندگی روزمرهامان را بر پایه دیدگاه روانشناسی سادهای میسازیم و انتظار داریم این زندگی و روابطمان ساده باشند.
علاقه به روح به ما این نیاز را میدهد که پیچیدگیهای آن را درک کنیم. معمولاً مراقبت از روح به معنای آن است که در زمانی که درگیری عمیقی وجود دارد، نخواهیم تنها به یک طرف قضیه بایستیم. شاید لازم باشد که قلبمان به اندازه کافی باز باشد تا بتوانیم درگیریها و تنشها را بپذیریم. روح ما باید تمام رنگها را نشان دهد، از جمله رنگهای خاکستری، آبی و سیاه. برای مراقبت از روح، باید تمام این تنوع را ببینیم و در برابر وسوسه انتخاب رنگهای روشن و شاد همچون سفید و قرمز مقاومت داشته باشیم.
ایده تبدیل فیلمهای سیاه و سفید به رنگی، نشاندهنده این است که ما رنگهای تیره و خاکستری را در زندگی خود نادیده میگیریم. در جامعهای که در مقابل جنبههای تلخ زندگی ایستادگی میکند و افسردگی را به عنوان یک دشمن تلقی میکند، این نکته به وضوح مشخص میشود. در چنین شرایطی، تنها درخشان بودن، افسردگی را تقویت میکند و به سادگی نادیده گرفته میشود. شاید لازم باشد که احترام بیشتری به حالت افسردگی خود نشان دهیم و به آن به عنوان بخشی از روحمان نگاه کنیم. شاید اهداف بلندپروازانهمان نیاز به کمی فروپاشی داشته باشند تا حقیقتاً در زندگیامان معنا پیدا کنند.
اگر دلم از درد میسوزد، این تنها یک عضو بیحس نیست، بلکه بخشی از ارتباط روحی ماست. احساسات و دردها به نوعی بیان خاصی دارند.
ساندرور فرنزی، که همکاری برجسته با فروید بود، اعضای بدن را به عنوان ابزاری برای بیان احساسات عاشقانه توصیف کرده است. برداشت من از حرف او این است که هر بخشی از بدن زندگی و شخصیت خاص خود را دارد. شناخت این موضوع به ما کمک میکند تا بفهمیم چه چیزی ممکن است ما را ناراحت کند.
اسطورهها و نمادها به عنوان داستانهای تاریخی یک ملت عمل میکنند. داستانهای خلقت و شخصیتهای الهی به ما اجازه میدهند که با یکدیگر ارتباط برقرار کنیم و داشتههای خود را جشن بگیریم. هرچند این اسطورهها تجربههایی را نشان میدهند که واقعی نیستند، مراسمات ما فرایندی برای سخن گفتن با دل و ذهن ما هستند. در کلیسا، مردم نان نمیخورند فقط برای سیری شکمشان، بلکه برای تغذیه روح خود این کار را انجام میدهند.
در زمینهی خلاقیت، که منبع بالقوه روح میتواند باشد، ما بهکرات با افسانهها مواجه هستیم. معمولاً ما خلاقیت را از منظر جوانی میبینیم و آن را در محیطهای محدود و تکراری قرار میدهیم. به همین دلیل است که خیلی از کارها نه تنها خلاق نیستند، بلکه کلیشهای و تکراری هستند.
از نظر معنوی، ما در جستجوی آگاهی، بیداری و ارزشهای بالاتر هستیم.
“`html
در ارتباط با روح، ما دو تجربه بسیار متفاوت داریم: یکی لذتبخش و دیگری خستهکننده. این دو حالت، پایهگذار زندگی انسانی هستند و به نوعی بر روی هم تأثیر میگذارند. ایمان، که هدیهای الهی است، به ما این امکان را میدهد که روح خود را زنده نگه داریم.
وقتی که ایمان ما سرشار از روح است، در دنیایی پر از پرسش و شگفتی رشد میکنیم. اما نگهداشتن ایمان به خاطر ترس و تردید، جزء طبیعت انسان است. تردید همانند سایهای بر ایمان ما میافتد و میتواند به آن آسیب بزند. امّا، تصور کنید که اعتماد به خود، دیگران یا زندگی، بدون نیاز به اثبات و دلیل، وجود داشته باشد و در عین حال، با تردید نیز همزیستی کند.
گاهی مردم به رهبران روحانی اعتماد میکنند و اگر آن شخص نتواند به شکل ایدهآل زندگی کند، احساس میکنند که به سختی مورد قضاوت قرار گرفتهاند.
در طول تاریخ، ما اندیشههای خاصی را مشاهده میکنیم. فلسفه افلاطون و شاعران رمانتیک به موضوع روح توجه کردهاند. جالب است که این نویسندگان بر موضوعات مشترکی تأکید دارند که باعث موفقیت استثنایی میشود و از زیبایی و لذت بردن صحبت میکنند. اما در دنیای امروز، روح به عنوان اولین اولویت به فراموشی سپرده شده است. مثلاً در مدارس، درسهای علوم و ریاضیات اولویت بیشتری دارند، چون باعث پیشرفت تکنولوژی میشوند. اگر قرار باشد درسی نادیده گرفته شود، ابتدا درس هنر کنار گذاشته میشود. دلیل واضح این است که زندگی بدون تکنولوژی دشوار است، اما بدون زیبایی، زندگی همچنان ممکن است.
مورد جالب دیگری در مورد روح وجود دارد. پژوهشهایی که بر اساس تصاویر باستانی در غارها و روشهای دفن مردگان انجام شده، نشان میدهد که اقوام مختلف، حتی اگر وحشی بودند، به زندگی پس از مرگ اعتقاد داشتهاند. آنها به وجود چیزی پس از مرگ برای انسان قائل بودهاند. با پیشرفت انسان، این اعتقاد قویتر شده و بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. در آغاز تمدن بشر، به طور طبیعی انسان به وجود روح فکر میکرد، زیرا وقتی انسانی را میدید که به دلایل ناگهانی و بیحرکت بر زمین افتاده است، به این فکر میافتاد که چرا این اتفاق افتاده و بلافاصله سوالهایی به ذهنش میرسید.
انسان به این تفاوت بین زنده و مرده فکر میکرد و این سوال برایش ایجاد میشد که باید چیزی وجود داشته باشد که فرد مرده را از من جدا کند. این سوالات خط فکر او را به سمت اندیشههای عمیقی سوق داده و جوابهایی را برای آنها جستجو کرده است که همچنان ادامه دارد.
مردم گذشته برای توضیح این پدیده که انسان با فقدان روح به مرده تبدیل میشود، استعارهها و تشبیهات زیادی آوردند. برای مثال، برخی آن را شبیه وزش باد میدانستند که میتوان آن را حس کرد و به نوعی آن را همانند هوا تلقی میکردند.
به داستان آقای نجفی توجه کنید که به موضوع روح مربوط میشود. ایشان بعد از مرگ، خود را میبیند که در حال ایستادن است و متوجه میشود که دیگر بیماریاش وجود ندارد و سالم است. اما خانوادهاش دور او جمع شده و برایش گریه میکنند. او بسیار ناراحت میشود و به آنها میگوید: «من نمردهام! بلکه بیماریام درمان شده است.» ولی هیچکس به حرف او توجه نمیکند و گویا او را نمیبیند و نمیشنود. در این حال، او به اطرافیانش نگاه میکند و در کنار آنها به تماشا میایستد تا جنازهاش را بعد از غسل و دیگر مراسم به قبر ببرند و او هم در تشییع جنازه شرکت کند.
در این هنگام، او متوجه میشود که تعدادی جانور وحشی و درنده نیز در کنار مراسم هستند که هیچ آسیبی به آنان نمیزنند و به نوعی با همدیگر آشنا به نظر میرسند. زمانی که جنازه را به قبر میبرند، او از نزدیک تماشا میکند و ناگهان احساس ترس و وحشت عجیبی به او دست میدهد. هرچند روحش در کنار آنها بود، اما هنوز زنده بود. این تجربه او را به نتیجهگیری عمیقی میرساند:
نتیجهگیری این است که تنها روح بشر میتواند بیندیشد، نه جسم و نه مواد مادی دیگری که برخی فکر میکنند. در زمانهای قدیم، هنگامی که خداوند بدن انسان را خلق کرد، از روح خواست تا در بدن انسان بیفتد، اما روح در ابتدا reluctant بود و در نهایت با آهنگ ترانهای به بدن انسان وارد شد.
فراگیری عشق به روح
علاقه به روح نیازمند میزان…
“`
معینی فرصتی برای تفکر و درک بهتر به ما میدهد. معمولاً ما به قدری با نوسانات روحی خود درگیر میشویم که نمیتوانیم از آن فاصله بگیریم و به خوبی به آن نگاه کنیم. کمی فاصله به ما اجازه میدهد تا نیروهای محرک را در میان عوامل مختلفی که زندگی روحی ما را شکل میدهند ببینیم. وقتی به این پدیدهها علاقهمند میشویم، شروع به درک پیچیدگیهای وجود خود میکنیم. این پیچیدگیها معمولاً با دغدغهها و مشکلاتی که از دنیای بیرون به ما هجوم میآورند، احساس میشوند. اگر ما روح را بهتر بشناسیم، ممکن است برای چالشهای زندگی آمادهتر باشیم.
اغلب وقتی کسی نگران یک مشکل در زندگیاش صحبت میکند و آن را غیرقابل حل و دردناک میداند و به درمانگر مراجعه میکند، به نوعی پیچیدگی زندگی انسان دوباره نمایان میشود. بیشتر ما زندگی روزمره خود را به شیوهای روانشناسانه ساده میسازیم و انتظار داریم که زندگی و روابطمان ساده باشند. عشق به روح از ما خواهان درک این پیچیدگیهاست.
مراقبت از روح معمولاً به معنای این است که وقتی در سطح عمیقتری تضادی وجود دارد، نباید به نفع یا ضرر هیچ یک از طرفین جانبداری کنیم. شاید لازم است قلب ما به اندازه کافی بزرگ باشد که تناقضها و درگیریها را در خود جا دهد.
نتیجهگیری
با نوشتن این تحقیق توانستم روح را بهتر بشناسم. هرچند قبل از این کار اطلاعات زیادی درباره روح و متافیزیک نداشتم، اما همیشه دوست داشتم بدانم.
من با زندگی روح آشنا شدم و بعد از نوشتن این تحقیق، حتی توانستم چگونگی ارتباط با روحها را یاد بگیرم.
در نهایت، از این تحقیق به این نتیجه رسیدم که خداوند چقدر بزرگ و عظیم است که توانسته ما را به این شکل بیافریند.