پشت اتوبوس نوشته شده بود: «سفر بخیر»! پسرک نمیدانست معنای این جمله چیست. از دید او، سفر همیشه خوب و خوشایند بود! اتوبوس از کنار ماشین آنها رد شد و رفت. پدر با پایش بر روی گاز فشار میآورد و با سرعت میرفت. طوری که هیچ ماشینی به گرد سرعت او نمیرسید. لحظهای بعد در پمپ بنزین وسط اتوبان توقف کوتاهی کردند و دوباره به راه افتادند. روی دیوار پمپ بنزین نوشته شده بود: «به کجا چنین شتابان؟». پدر این جمله را بلند خواند و سپس خندید و گفت: «به کجا؟ معلوم است… مقصد دور است و ما عجول!»
راه طولانی و خستهکننده بود، اما پدر اعتقاد داشت باید با سرعت برود و زمان را به دست بگیرد. هوا کم کم داشت تاریک میشد و هنوز تا مقصد راه زیادی مانده بود.
پسرک دلش میخواست از ماشین پیاده شود و کمی بازی کند، اما عجله پدر مانع این شد که کنار جاده از هوای بهاری لذت ببرد و خستگیاش را در کند.
ماشین همچنان در حال حرکت بود و پاهای پدر به طور مداوم بر روی پدال گاز فشار میآورد.
هوا تاریکتر و تاریکتر میشد و ستارهها آرام آرام در آسمان شروع به درخشیدن کردند. پسرک سرش را به سمت آسمان بلند کرد اما سرعت ماشین آنقدر زیاد بود که ستارهها عقب میماندند و ماشین از زیبایی آنها عبور میکرد.
پلکهای پسرک سنگین شده بودند و احساس خستگی شدیدی میکرد. پس سرش را بر روی شانه مادربزرگ گذاشت و آرام آرام به خواب رفت. شاید خدا نمیخواست که بیدار بماند و صحنهای دردناک را که لحظهای بعد رخ خواهد داد ببیند.
وقتی پسرک خوابش برد، سکوت عجیبی ماشین را پر کرد. مادربزرگ خمیازهای کشید و مادر هم که دچار سردردی مبهم شده بود به صندلی ماشین تکیه داد.
اما پدر حتی یک لحظه هم حاضر نبود ماشین را متوقف کند تا کمی هوایی تازه کند.
کم کم مادر و مادربزرگ هم به خواب رفتند و حالا پدر با سرعت بیشتری حرکت میکرد که زودتر به مقصد برسد.
راه یکنواخت و طولانی بود و پدر که از صبح رانندگی کرده بود، در پاهایش حس خستگی میکرد. با این حال بر این باور بود که باید از زمان استفاده کند و زودتر به مقصد برسد.
در همین افکار بود که ناگهان متوجه شد پلکهایش خواب آلود شده و به سختی باز میمانند.
با این حال لجاجت میکرد و آنقدر به خودش اطمینان داشت که هرگز فکر نمیکرد خوابش ببرد.
اما انسان همیشه ضعیف و غیرقابل پیشبینی است؛ حوادث هم هیچ وقت خبر نمیکنند.
شاید در یک لحظه کوتاه، چیزی که نباید اتفاق میافتاد، رخ داد.
تمام اعضای خانواده در خواب بودند که ناگهان صدای بلندی آنها را بیدار کرد و هیچکس به یاد نداشت که چه اتفاقی افتاده است.
زمانی که چشمان پسرک باز شد، پرستاری او را به سرعت از راهروی بیمارستان عبور میداد و پسرک تنها میتوانست نورهای سقف بیمارستان را ببیند که سریع از جلوی چشمانش میگذشتند.
اولین چیزی که در حین درد شدید به ذهنش آمد این بود که خوشبختانه ماهی کوچکش را با خود نیاورده بود، چون در تصادف خراب میشد.
او هنوز در فکر ماهیاش بود و نمیدانست که پدر در چند لحظه پیش در اتاق مراقبت ویژه جان باخت و او را با تمام آرزوهای کودکانهاش تنها گذاشته است.
اصطلاح تصادف یک کلمه وحشتناک است و هیچ کس دوست ندارد این واقعه دردناک را تجربه کند. اما از زمانی که اتومبیل اختراع شده، تصادف هم به واقعیتی اجتنابناپذیر تبدیل شده که با خودرو همراه است.
طبیعتاً به محض ورود اتومبیل به ایران، تصادف هم به این کشور آمد. اما این که اولین تصادف در چه زمانی در ایران اتفاق افتاده، موضوع جالبی است که نیاز به تأمل دارد. واقعاً اولین قربانی تصادف در ایران چه کسی بود؟
اما اگر خوب به قضیه نگاه کنیم، نمیتوانیم تقصیر بیاحتیاطی خود را به گردن سرنوشت و خدا بیندازیم و بگوییم که همه در حق ما بدخواهان. واقعیت این است که خدا هیچگاه برای بندگانش بد نمیخواهد. این ما هستیم که با عدم آگاهی بدیها را به زندگی خود وارد میکنیم و به مشکلات برخورد میکنیم.
از کشتهها که بگذریم، به مصدومان تصادفها میرسیم.
این افراد که دچار آسیب شدند، همیشه به یک اندازه آسیب نمیبینند. بعضی از آنها به خاطر تصادف ممکن است تا آخر عمر نتوانند به زندگی قبلی خود برگردند.
قطع عضو، آسیب نخاع، شکستگیها در دست، پا، لگن و سر و همچنین مشکلات دیگر فقط نشانههای ظاهری مشکلاتی هستند که بیماران حوادث رانندگی با آن مواجه هستند. این آسیبها فقط بخش کوچکی از عواقب تصادف هستند، زیرا تصادف ممکن است آسیبهای پنهانی نیز به همراه داشته باشد. علاوه بر این، هزینههای سنگین درمانی در روزهای ابتدایی پس از تصادف میتواند بر دوش فرد آسیبدیده و خانوادهاش باشد.
این موارد به ما یادآوری میکند که همه ما میخواهیم روزهای زندگیمان زیبا باشد. ما که هنگام چیدن سفره هفتسین دعا میکنیم که حالمان بهتر شود. اما آیا برای رسیدن به این حال بهتر تلاشی میکنیم؟ آیا برای حفظ سلامتی خود احتیاط میکنیم؟ آیا به یاد داریم که دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است؟ ای کاش برای برآورده شدن دعاهایمان کمی هم تلاش کنیم و برای مسافرت سالم و راحتتری احتیاط کنیم تا سفرمان تبدیل به عزا نشود.