“`html
شخصیت در نظریه واقعیت درمانی
او به هویت به عنوان تصوری که فرد از خودش دارد نگاه میکند. این تصور ممکن است شبیه به تصورات دیگران از او باشد یا کاملاً متفاوت. در شروع زندگی، هویت کودکان عموماً موفق به شمار میرود، اما با رسیدن به سن چهار یا پنج سالگی، هویت شکست نیز بروز میکند.
به عبارت دیگر، تشکیل هویت شکست در زمانی اتفاق میافتد که کودک به مدرسه میرود.
گلاسر میگوید افرادی که هویت یکسانی دارند، یکدیگر را جذب میکنند و افرادی که هویت های متفاوت دارند، بیشتر از هم دور میشوند. به این معنی که افراد با هویت موفق بیشتر با یکدیگر ارتباط دارند و افراد با هویت شکست نیز با یکدیگر نزدیکتر هستند و به تقویت هویت یکدیگر کمک میکنند.
افراد موفق دو ویژگی بارز دارند:
- آنها مطمئن هستند که کسی در این جهان آنها را همانطور که هستند و به خاطر ویژگیهایشان دوست دارد و همچنین در زندگی خود کسی را دارند که به او عشق و محبت میورزند.
- آنها احساس میکنند که انسانهایی با ارزش هستند و حداقل یک نفر دیگر در این دنیا آنها را با ارزش میداند. در نظریه واقعیت درمانی، ارزشمندی و عشق و دوستی به دو جزء متفاوت تقسیم میشوند و وجود یکی دلیل وجود دیگری نیست.
ارزشمندی از طریق انجام کارهایی به دست میآید که موفقیتآمیز هستند و کسی که در کارهای خود موفق نیست، نمیتواند چنین احساسی پیدا کند. از سوی دیگر، فردی که خیلی مورد عشق و محبت قرار میگیرد، احتمالاً احساس ارزشمندی نخواهد کرد.
هویت به شیوههای مختلف شکل میگیرد و رشد میکند. یکی از راههای شکلگیری هویت، برقراری ارتباط و تعامل احساسی با خود و دیگران است. رشد هویت به چیزهایی که دوست داریم و ما را راضی میکند، بستگی دارد، اما اصل هویت به فعالیتها و تلاشهایی مربوط میشود که به آنها علاقه داریم و از طریق این تلاشها میفهمیم که کیستیم و چگونه عمل میکنیم.
البته برداشتها و نظرات دیگران نسبت به ما نیز در شکلگیری هویت ما اهمیت دارد. آنچه دیگران درباره ما میگویند تا حد زیادی تصویر روشنی از هویت ماست. ارزیابی ما از خود نیز در ارتباط با شرایط زندگی و وضعیت اجتماعی و اقتصادی ما نشاندهنده هویت ماست، و همچنین تصورات ما در مورد ظاهر و نحوه لباس پوشیدنمان نیز نشانگر نوع هویت ما در مقایسه با دیگران است. همچنین، نباید فراموش کرد که برقراری عشق و محبت، پذیرفتن مسئولیت، داشتن هدف، یادگیری مفاهیم و پذیرش واقعیت در شکلگیری هویت تاثیرگذار هستند.
هویت، مجموعهای از تمام رفتارهای یادگرفته و نیاموختهای است که به شکل “من” بروز میکند. تغییر هویت ممکن است با تغییر رفتار اتفاق بیفتد. در این نظریه، انسان همان چیزی است که انجام میدهد و اگر بخواهیم در او تغییری ایجاد کنیم، باید در رفتار او تغییراتی ایجاد کنیم.
این نظریه، انسان را مسئول کارها و رفتارهای خود میداند. آنها دیدگاه اجبار را درباره انسان رد کرده و فرد را قربانی شرایط محیطی و وراثتی نمیدانند. اما در عین حال، به تاثیرات محیط و وراثت بر فرد اعتقاد دارند. چون مسئولیت اعمال و رفتار فرد به عهده خود اوست، بنابراین، فرد در نهایت مسئول شکلگیری هویت خود و تعیین نوع هویتش است. گلاسر و پیروانش بر این باورند که مشکلات روانی نتیجه ناتوانی فرد در برآورده کردن نیازهایش هستند.
همانطور که گفتیم، این نظریه دو نیاز اصلی برای انسان قائل است: نیاز به رابطه عاشقانه و نیاز به احساس ارزش، که هر دو در شکلگیری هویت فرد نقش مهمی دارند.
در این نظریه، آنچه به عنوان بیماری روانی شناخته میشود، براساس سه مفهوم واقعیت، مسئولیت و اخلاق (درست و نادرست) بررسی میشود. کسی بیمار به حساب میآید که نتواند دو نیاز اصلی خود را در زمینه واقعیت، پذیرفتن مسئولیت و شناخت درست و نادرست برآورده کند.
شدت بیماری نیز به میزان ناتوانی فرد در ارضای نیازهایش بستگی دارد. افرادی که به نوعی بیمار روانی محسوب میشوند، کسانی هستند که هویت موفقی ندارند و از احساس تنهایی و بیارزشی رنج میبرند. از نظر تشخیص، آنها دو نوع واکنش نسبت به دنیا دارند.
یا واقعیت را رد میکنند، یا آن را نادیده میگیرند. در واقع آنچه که به عنوان بیماری روانی شناخته میشود…
“““html
انکار واقعیت به اشکال مختلفی بروز میکند. افرادی که واقعیت را نادیده میگیرند، به وجود آن آگاهاند، اما برای فرار از درد و رنج حاصل از احساس ناچیز بودن و بیارزشی، به این کار متوسل میشوند.
در مورد مسئولیت و ارتباط آن با زندگی فرد، گلاسر معتقد است که ناراحتی و افسردگی نتیجه عدم احساس مسئولیت است و نه علت آن. به عبارتی دیگر، رفتارهای غیر مسئولانه افراد باعث ایجاد اضطراب و مشکلات روانی میشود، نه اینکه این اضطراب و مشکلات باعث عدم مسئولیتپذیری فرد باشد.
او بیان میکند که شخص غیر مسئول نه به خود ارزش قائل است و نه به دیگران، و به همین دلیل هم خود را آزار میدهد و هم دیگران را ناراحت میکند. تمرکز بر مسئولیت، هسته اصلی کارهای آموزشی و درمانی است و پذیرش مسئولیت نشانهای از سلامت روانی محسوب میشود.
واقعیت درمانی یکی از جدیدترین شیوهها برای توصیف انسان، تعیین قوانین رفتاری و رسیدن به شادی و موفقیت است. در این روش، مواجهه با واقعیت، پذیرش مسئولیت و قضاوت اخلاقی درباره رفتار درست یا نادرست در اولویت قرار دارد و هدف نهایی آن رسیدن به هویت صحیح است.
البته این روش تنها در مورد رفتارهای غیر عادی استفاده نمیشود، بلکه برای تمام افراد عادی و مسائل روزمره نیز کاربرد دارد و در تدوین شیوههای صحیح آموزش و تربیت به کار میرود.
تفاوتهای واقعیت درمانی با روان درمانی:
۱- مفهوم بیماری روانی:
در روان درمانی کلاسیک، اعتقاد بر این است که بیماریهای روانی وجود دارند و افرادی که به آنها مبتلا هستند، پس از تشخیص، دستهبندی میشوند. درمان باید بعد از شناسایی و بر اساس نوع بیماری انجام شود. در حالی که در واقعیت درمانی، مفهوم بیماری روانی به کار نمیرود و اختلالات روانی با رفتار غیر مسئولانه یکی در نظر گرفته میشوند. درمانگر به بیمار نشان میدهد که رفتار او غیر مسئولانه و غیر واقعی است و راههایی برای ارضای بهتر نیازهای شخصیاش آموزش میدهد.
۲- بررسی گذشته بیمار:
در روان درمانی کلاسیک، اعتقاد بر این است که اگر ریشههای روانی یک رفتار مشخص شود و فرد به وضوح آنها را درک کند، قادر خواهد بود رفتار خود را تغییر دهد. اما واقعیت درمانی بر زمان حال و آینده تمرکز دارد و نسبت به گذشته بیتوجه است.
۳- انتقال احساسات:
در روان درمانی سنتی، درمانگر آماده است تا احساسات بیمار را نسبت به افراد مهم دیگر بپذیرد. بیمار میتواند نگرشهای خود را نسبت به آن افراد به درمانگر منتقل کند و درمانگر کمک میکند تا مشکلات گذشته را حل کند. اما در واقعیت درمانی، درمانگر به عنوان یک شخص واقعی در جریان درمان حاضر میشود و منتقل کردن احساسات پذیرفته نمیشود.
۴- اعتقاد به ناخودآگاهی:
در روانکاوی سنتی، ناخودآگاه مهمتر از خودآگاه در نظر گرفته میشود و برای تغییر رفتار فرد، آگاهی از مسائل ناخودآگاه ضروری است. در واقعیت درمانی، بیمار اجازه ندارد از انگیزشهای ناخودآگاه به عنوان توجیهی برای مشکلاتش استفاده کند و به او یادآوری میشود که مسئول رفتارهای خود است.
۵- تفسیر رفتار:
در روان درمانی سنتی، رفتارهای انحرافی به عنوان نتیجه بیماری روانی در نظر گرفته میشود و بیمار به لحاظ اخلاقی مسئولیتی ندارد. اما در واقعیت درمانی، مشکل بیمار به عدم توانایی او در درک و استفاده از اصول اخلاقی مربوط میشود و به او یادآوری میشود که مسئول رفتار خود است و تا زمانی که مسئولیت تغییر رفتار را بر عهده نگیرد، تغییری نخواهد داشت.
۶- اهمیت بصیرت:
در روان درمانی سنتی، اعتقاد بر این است که اگر بیمار به علل ناخودآگاه رفتارهای خود پی ببرد، به طور خودکار رفتارهای درست را یاد میگیرد. بصیرت در امور…
“““html
گذشته در این نوع درمان اهمیت ویژهای دارد.
در درمانهای سنتی، درمانگر روشهایی برای بهبود عملکرد به بیمار یاد نمیدهد و برنامهای برای آموزش مراجعان ندارد. در واقع، درمانگر باید روشی را به مراجع آموزش دهد تا او بتواند رفتارهای بهتری از خود نشان داده و نیازهای خود را بهتر برآورده کند. این کار به او کمک میکند تا به هویت موفق و شخصیت سالمتری دست پیدا کند.
شخصیت چیست؟
چرا افراد ویژگیها و رفتارهای متفاوتی دارند؟
فرض کنید دو نفر را در شرایط یکسانی قرار دهید، آنها ممکن است واکنشهای متفاوتی نشان دهند. حتی ممکن است برخی از افراد به گونهای غیرمنتظره واکنش نشان دهند. این چرا اتفاق میافتد؟
میدانید که چگونه میتوان فهمید چرا افراد شخصیتهای متفاوتی دارند؟ به عنوان مثال، داستان زیر را در نظر بگیرید. علی و سعید دوستانی هستند که در کلاس کنار هم مینشینند. آنها تقریبا به اندازه هم تلاش میکنند و نمرات مشابهی میگیرند.
به عنوان مثال:
اما وقتی روز شنبه معلم اعلام میکند که آزمونی برگزار خواهد شد، واکنشهای کاملا متفاوتی نشان میدهند. علی نگران و مضطرب میشود، قلبش تند میزند و در مورد نمره بد این آزمون نگران است و میترسد که تأثیر منفی بر نمرات نهاییاش بگذارد.
ولی سعید آرام است. او فکر میکند که آمادگی خوبی دارد و میتواند در این آزمون موفق شود، درست مثل گذشته. علی و سعید از نظر بسیاری از جزییات شبیه هم هستند. آنها همسناند، به یک مدرسه میروند، در خانوادههای مشابهی بزرگ شدهاند و نمرات خوبی کسب کردهاند. اما نسبت به برگزاری آزمون، واکنشهای متفاوتی دارند زیرا شخصیت آنها با هم متفاوت است.
شخصیت به مجموعهای از افکار، احساسات و رفتارهای فرد اشاره میکند. روانشناسی زوایای مختلف شخصیت را مورد بررسی قرار میدهد. برای مثال برخی از روانشناسان به دنبال راههایی برای اندازهگیری دقیق شخصیت هستند.
آنها همچنین اختلالات شخصیتی را بررسی میکنند که شامل افکار و رفتارهایی است که با انتظارات فرهنگی رایج سازگار نیستند. اگر نگرانی فرد از حد معمول بیشتر شود، میتواند نشانه وجود اختلال شخصیتی باشد. برخی دیگر از روانشناسان بر ویژگیهای شخصیتی متمرکز شدهاند که شامل روشهای معمول فکر کردن، احساس کردن و رفتار کردن فرد هستند.
ما اغلب فکر میکنیم که شخصیت از ویژگیهای خاصی تشکیل شدهاست. برای مثال وقتی که نگرانی علی نسبت به آزمون را میبینیم، ممکن است بگوییم او شخصیتی نگران و مضطرب دارد. اما هنگامی که واکنش سعید را مشاهده میکنیم، میگوییم او شخصیتی آرام و مطمئن دارد.
اما این تنها نظر ما درباره رفتار آنها در یک موقعیت خاص است. به غير از شرایط خاص، ویژگیهای شخصیتی افراد معمولاً ثابت و پایدار هستند. از این رو روانشناسان بین ویژگیها و حالتها تفاوت قائل میشوند. ویژگیها ثابت و پایدارند، در حالی که حالتها ناپایدار و گذرا هستند.
سوالی که روانشناسان همیشه به دنبال پاسخ آن بودهاند این است که چه چیزی باعث شکلگیری شخصیت میشود. ریشههای شخصیت ما چیست؟ آیا این شخصیت از طریق ژنتیک به ما منتقل شدهاست؟ یا اینکه چیزهایی است که از والدین و دوستان خود یاد میگیریم؟
به مانند برخی از موارد مانند هوش، تحقیقات نشان میدهند که شخصیت نتیجه ترکیبی از هر دو عامل است. سوال دیگری هم در این میان وجود دارد: آیا شخصیت قابل تغییر است؟
آیا شخصیت افراد در طول عمر ثابت باقی میماند یا میتوانند آن را در طول زمان تغییر دهند؟ با وجود تحقیقات زیادی که در این زمینه انجام شده، هنوز پاسخ واضح و قطعی برای این پرسشها پیدا نشده است.
به طور خلاصه، شخصیت یکی از راههایی است که ما را از یکدیگر متمایز میکند. ما معمولاً شخصیت را بر اساس ویژگیهای مختلف یا روشهای عمومی فکر کردن، احساس کردن و رفتارکردن توصیف میکنیم.
بحثهای دیگری درباره شخصیت مانند چگونه بهتر بتوان آن را ارزیابی کرد، چگونه شخصیت در طول عمر فرد تغییر میکند و ریشههای شخصیت هنوز در کانون توجه روانشناسان و متخصصان وجود دارد.
سایت رضیم
“`